احساس میکنم خوشبخترین زن دنیام با وجود شوهرم که از صبح جون میکنه تا شب خسته و کوفته میاد خونه و من گلایه دارم ازش واقعا خدا رو صدهزار بار شکر،من ازدواج دو ازدواج اولم پسر خالم بود و بچه بودم اصلا از دوست داشتن و زندگی هیچی نمیدونستم ،تو 17سالگی صاحب یه دختر شدم و دوسال بعد بخاطر مشکلاتمون شوهرم رو ب اعتیاد اورد من روز ب روز ازش بیشتر فاصله گرفتم و دوستش نداشتم با یکی اشنا شدم و عاشق هم شدیم و بعد از کلی سختی و زجر و بدبختی طلاق گرفتم و بعد از ۶سال به هم رسیدیم ولی چه رسیدنی ،خانواده شوهرم ب شدت مخالف بودن و ما پنهانی ازدواج کردیم بعد از چند ماه فهمیدن و شوهرمو از ارث محروم کردن ،خانواده شوهرم خیلی مذهبی و پولدارن پدرشوهرم 5ساله سکته کرده یه طرف بدنش فلجه و نمیتونه حرف بزنه، فقط پدر شوهرم ک عقل سالمی نداره منو دوست داره بعد از سه ماه باردار شدم و الان صاحب یه پسر 6ماهه هستم و خیلی از زندگیم راضیم مشکل زندگیم فقط نبود دخترم و نخواستن خانواده شوهرمه، با رفتارشون خیلی اذیتم میکنن هر جا میبیننم فحش و رفتار بد دارن ولی صدهزار بار شکر شوهرم خیلی پشتمه و دوستم داره تازه الان دوماهه شوهرمو بردن سرکار پدر شوهرم 7تا ماشین سنگین داره ولی هنوز منو نپذیرفتن ،دست و بالمون یکم باز شده ولی من عذاب میکشم ک شوهرم از خانوادش طرد شده و بهش اهمیت نمیدن ،خواستم کمی از تجربیاتتون بهم بگین لطفا
شوهرم ,خیلی ,ازدواج ,شوهرم خیلی ,،خانواده شوهرم منبع
درباره این سایت