من ۹ ساله ازدواج کردم.ی فرزند هم داریم.از همون اول مشکل داشتیم وهمسرم ب شدت وابسته ب مادرش بود.منم سعی کردم از حاشیه دور بمونم و تاجایی ک میشه با مادرش درگیرنشم.مگه موضوع حادی بود.ولی سعی میکردم احترامشون حفظ بشه و کلی کارای دیگه ک واقعا یادآوریشون باعث میشه احساس حماقت کنم.الان ۵ ماهه منو همسرم بخاطر دخالت بیجای مادرش و لج بازی خودمون جداافتادیم.من اتفاقی فهمیدم وقتی من خونه نبودم بخاطر همین بحثا شوهرم زن دیگه ای رو آورده خونه.ولی نمیدونم چقد رابطه شون جدیه.بعد این قضیه گفتم خودشونو بکشن برنمیگردم.
ولی حالا چند روزه فقط صورت پسرم جلوچش.وقتی حرفای کسایی ک ب خاطرطلاق پدرمادر یا فوتشون تنهاشدن و حداقل یکشون پیششون نبوده و چ رنجایی ک از دوری اون پدریامادر نبردن.
واقعا سردرگمم.ازطرفی ارتباطمو کلا باشوهرم قطع کردم ۱ ماهه.واصلا نمیدونم الان فازش چیه.اصلا علاقه ای مونده تو دلش؟میدونم برگشت بخاطر بچه اشتباهه ومسکن موقتیه.ولی حیرونم.موندم چیکار کنم.چند نفرم واسطه کردن ک برگرد.ولی این حرف خانواده شه.اگه خودش ته دلش نخواد هیچوقت برنمیگردم.از طرفیم احساس پوچی ولم نمیکنه.حوصله بچمو ندارم اما دل دوریشو ندارم.نمیتونم ب پدرش بسپرمش.از درون خورد شدم ولی ظاهرمو حفظ میکنم.ولی یهو میترکم و تاچند روز داغونمحالا سوالم اینه اصلا اینکه برگردم درسته؟میشه بخشید وفراموش کرد؟من توعمرم خیانت تلفنی ام نکردم بهش.چون تنها مردی بوده ک دیدم و لمس کردم وابستگی دیگه ای بهش دارمولی سراین موضوع اصلا احساستمو راه ندادم.میترسم ک باز تکرار شه کارش.مزه ش زیر دندونش رفته باشه.چون تقریبا مطمئنم بار اولشه.واقعا سردرگمم.میشه زودتر پست کنی ؟بلکه ب ی نتیجه ای برسم،من تا چند روز آینده باید تصمیمو اعلام کنم.نهایت دو یاسه روز وقت دارم.ممنون میشم زودتر بذارید

اصلا ,بخاطر ,واقعا ,میشه ,مادرش ,واقعا سردرگمم منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بازاریابی معلم خصوصی ریاضی باران چت |تک باران چت |روم باران | باران چت تکنولوژی قالیشویی در اصفهان | خلیج فارس سایت زیست شناسی دانشگاه پیام نور تبریز کیاکد سلام علیکم روزهایم