من حدود ۳ ماه پیش با پسر همسایمون دوست شدم رابطمون فقط و فقط در حد همین بود که گاهی همو ببینیم من خیلی دوسش داشتم ولی یک ماه از دوستیمون که گذشت شروع کرد به گیر دادن حتی جرات نداشتم یدفعه زنگ بزنه من جوابشو ندم هر حرفی از دهنش در میومد میزد، منم سعی میکردم تحریکش نکنم و همیشه در دسترس باشم که ناراحت نشه .تا اینکه یه روز که با هم بودیم گفت میدونی من ترامادول مصرف میکنم !خوبه وقتی تو حالت عادی نبودم بلایی سرت نیاوردم ،من حرفشو شوخی گرفتم تا اینکه رفتارای غیر عادیش دیگه شروع شده بود چند روز بعد که همو دیدیم یهو دیدم شده کاملا خیلی معذرت میخام میگفت باید رابطه داشته باشیم،من ترسیدم ولی هر طور بود راضیش کردم دیگه این چیزارو از من نخواد،اونم به غرورش یهو بر خورد پا شد لباساشو پوشید قهر کرد رفت ولی باز یک ساعت بعد زنگ زد کجایی از این حرفا. تا این که یه چند شب منو میپیچوند میرفت اینور اونور ،ولی من حق هیچ جا رفتنو‌ نداشتم ،شبا ساعت ۱۰ شب از خونه میرفت صبح میومد .یه شب ساعت ۱۲ شب به من زنگ زد گفت بیا، گفت بیا دنبالم فلان جا منم بهش گفتم این وقت شب چجوری بیام گفت نیای میام در خونتون با لگد باز میکنم میارمت بیرون با هزار بهونه اون موقع شب که میخام برم شارژ بگیرم از سر کوچه اومدم از خونه بیرون سریع رفتم آدرسی که گفته تا اومد بیرون دیدم از در که اومد بیرون منو دید میخندید منم فقط نگاش میکردم بعد بهش گفتم این چه وضعشه چرا انقدر مشروب خوردی گفت همینه از این به بعد باید بسوزیو بسازی.رسوندمش خودمم اومدم تو خونه .چند شب بعد دوباره مست بود گفت بیا دنبالم سر شب بود ایندفعه گفتم کار دارم باز شروع کرد تهدید کردن پا شدم حاضر شدم رفتم دنبالش باز همون وضع اولش میخندید بعد تا بهش گفتم دیگه نمیخام باهات باشم چاقو از جیبش در آورد گفت الان یه بلای سر خودم میارم بعد من خیلی خونسرد بهش گفتم هر بلایی میخای سر خودت بیار از ماشین من پیاده شو ،اینو که گفتم حرصش گرفت چاقوشو گذاشت زیر گلوی من ،منم چاقوشو هل دادم گفتم این کارا چیه بعد گفت باید با من بمونی وگرنه فلانت میکنم.شب که اومدم خونه دیگه تصمیم گرفتم با این آدم اوباش نمیشه ادامه ندم دیگه جوابشو ندادم هی زنگ زد و اس داد بعد که دید جوابشو نمیدم گفت اگه تا یک یک ربع دیگه جواب ندی دوستامو میفرستم در خونتون فقط ناراحت نشی منم جدی نگرفتم  دقیقا ساعت ۳:۳۰شب دیدم صدای شکستن شیشه میاد دیدم مامانم جیغ میزنه بابامو صدا میکنه .فقط اون لحظه به خودم فحش دادم گفتم ابروم رفت الان به همه میگه . تا اومدم بیرون دیدم دو نفر صورتاشونو بستن به سمت من داد میزد یکیشون میگفت بیااااا بیروننن چاقو هم تو دستش فقط خدا میدونه چه شب بدی بود .بعدشم که اون دوستاش فرار کردنو منم از ترسم هیچی نتونستم بگم که داستان چی بوده. دیگه خطمو خاموش کردم تا اینکه الان چند شبه توی اینستا یه بار میگه بدون تو نمیتونم باز روز بعدش میگه زندگیتو سیاه میکنم نمیزارم آب خوش از گلوت پایین بره زهرمو بهت میریزم مراقب خودت باش. واقعا میترسم ولی اصلا جوابشو نمیدم دارم دیونه میشم ارامشو ازم گرفته همش منتظر یه اتفاقم هر لحظه. خواهش میکنم ایدی پیجمو نزارین . فقط از بچه ها میخام راهنماییم کنن تو این موقعیت باید چیکار کنم حتی جرات ندارم از خونه برم بیرون

 

 

گفتم ,میکنم ,بیرون ,خونه ,اومدم ,ساعت ,جوابشو نمیدم ,دادم گفتم ,بیرون دیدم ,اومد بیرون منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

2ashegh محتاج عشق فرزند سالم خرید طرح لایه باز امام زمان تندیس خیال